یک گلزن تمام عیار
هاینکس را باید قربانی درخشش خیره کننده گرد مولر در بایرن و تیم ملی آلمان دانست. آمار گلزنی گرد مولر به اندازه ای درخشان بود که هاینکس حتی با زدن 220 گل در 369 دیدار در بوندس لیگا هم نتوانست از سایه او خارج شود؛ به طوری که در یورو 1972 تنها در دیدار نهایی فرصت بازی پیدا کرد و در جام جهانی 1974 هم فقط یک نیمه به میدان رفت. البته گلزنی های او با پیراهن مونشن گلادباخ بدون پاداش هم نبود. چهار بار بوندس لیگا را فتح کرد، دو بار آقای گل لیگ شد و لقب "فرزند بوندس لیگا" را از هواداران گرفت. او در هر دو باری که گلادباخ در آن سال ها به فینال جام یوفا رسید، در دیدار نهایی گلزنی کرد. فینال اول را به لیورپول باختند اما با هت تریک هاینکس، در فینال دوم مقابل توئنته پیروز شدند و اولین تیم آلمانی فاتح جام یوفا لقب گرفتند. 51 گل در 64 دیدار اروپایی با هر معیاری آمار فوق العاده ای است اما اینجا هم او نتوانست بالاتر از گردمولر قرار بگیرد. میانگین 0.8 گل در هر دیدار او، در مقایسه با میانگین 0.89 گل گرد مولر، بار دیگر او را پایین از "بمب افکن" قرار داد.
شاید بتوان آخرین بازی هاینکس با پیراهن گلابادخ را چکیده دوران حرفه ای او دانست؛ گل زدن و دیده نشدن. گلادباخ در آخرین دیدار فصل 78-1977، آخرین بازی هاینکس به عنوان بازیکن، مقابل بوروسیا دورتموندِ اتو ره هاگل قرار گرفت؛ آنها برای قهرمانی به پیروزی با اختلاف 10 گل نیاز داشتند؛ البته در صورتی که کلن با حداقل گل مقابل سن پائولی به پیروزی می رسید. آنها در روزی فراموش نشدنی، در پرگل ترین بازی تاریخ بوندس لیگا، با 12 گل دورتموند را در هم شکستند و هاینکس هم با زدن 5 گل، ستاره تیمش بود؛ اما چه حاصل؛ وقتی کلن با زدن 5 گل به سن پائولی، جشن قهرمانی گرفت.به نظر می رسد این سرنوشتی است که خدای فوتبال برای هاینکس مقدر کرده؛ ستاره ای که درخشش اش دیده نمی شد؛ مهاجمی که گلزنی هایش بسیار کمتر از آنچه باید، هواداران تیمش را شادمان کرد. انگار او برای ستاره شدن به دنیا نیامده بود و همه این ناکامی ها، تاوان درخششی است که در پیشانی او نوشته نشده؛ پرومته ای در زنجیر.
دون یوپ؛ مسافری از آلمان
مربیگری برای هاینکس از همان جایی شروع شد که دوران حرفه ای اش را به پایان رسانده بود؛ باشگاه محبوبش؛ بوروسیا مونشن گلادباخ. در آکادمی ورزشی کلن مدارک مربیگری اش را گرفت و وقتی در 34 سالگی روی نیمکت گلادباخ نشست، به جوان ترین مربی تاریخ بوندس لیگا تبدیل شد. او 8 سال هدایت این تیم را برعهده داشت ؛ دورانی که اگرچه با افتخار قابل ذکری همراه نبود اما برای گلادباخی ها به اندازه کافی رضایت بخش بود تا هاینکس را حفظ کنند. بزرگترین میراث او در آن سال ها را می تواند معرفی ستاره ای به نام لوتار ماتئوس دانست؛ کاپیتان سابق ژرمن ها که در جام جهانی 1990 قلب تیم بکن باوئر بود.
دوران هاینکس در گلادباخ با پیشنهاد وسوسه انگیز بایرن به پایان رسید. بایرن در فینال جام باشگاه های اروپا مقهور پشت پای "رِباح ماجر" شده بود و مدیران باشگاه به دنبال مربی ای جوان با ایده های نو بودند؛ کسی که بتواند جای اِدو لاتِک را پر کند؛ به این ترتیب هاینکس برای دومین بار جای مربی سابقش در گلادباخ، را گرفت. سه فصل اول همه چیز خوب بود. دو قهرمانی بوندس لیگا و قهرمانی در جام حذفی، بایرن را یک بار دیگر به قدرت اصلی فوتبال آلمان تبدیل کرد. آنها در فصل 90-1989، تا نیمه نهایی جام باشگاه های اروپا هم پیش رفتند اما مغلوب میلانِ رویایی آریگو ساکی شدند. فصل بعد از قهرمانی در بوندس لیگا خبری نبود و الی هوینس تصمیم به اخراج هاینکس گرفت؛ تصمیمی که بعدها از آن به عنوان بزرگترین اشتباه زندگی اش یاد کرد؛ البته هستند کسانی که معتقدند دوره هاینکس در بایرن تمام شده بود. او دیگر قادر نبود بازیکنان پر شر وشور تیم را مهار کند و کریستوف دام، سرمربی آن زمان اشتوتگارت و رقیب هاینکس، او را "بهترین گزینه برای حضور در تبلیغات قرص های خواب آور" توصیف کرد. هنوز بسیاری تهدیدهای اشتفان افنبرگ را هم به یاد دارند؛ ستاره نورسیده ای که تهدید کرده بود بایرن یا جای اوست، یا جای هاینکس.
به هر حال، نامهربانی همبازی قدیمی، هاینکس را به جنوب، به اسپانیا، کوچ داد؛ و او به عنوان سومین مربی آلمانی تاریخ لالیگا (بعد از هنس ویزویلر و ادو لاتک که هر دو سرمربی بارسا بودند)، هدایت اتلتیک بیلبائو را برعهده گرفت. این انتخاب دو چالش بزرگ برای هاینکس به همراهی داشت؛ یادگیری زبان و فرهنگ جدید و دیگری، کنار آمدن با فلسفه باشگاه بیلبائو در استفاده نکردن از بازیکنان غیر باسکی. چالش هایی که برای مربی باانگیزه آلمانی سخت اما جذاب بود:" بعد از دورانی که در مونیخ سپری کردم، پیدا کردن یک باشگاه مناسب آسان نبود. بیلبائو یک گام دیگر در زندگی من بود. یک فرهنگ، ذهنیت، سنت و زبان جدید؛ یک چالش شخصی. ولی من و خانواده ام در بیلبائو خیلی خوشحال بودیم."
برای هواداران بیلبائو هم دوران حضور هاینکس خاطره انگیز بود. تیمی که او در رتبه پانزدهم جدول تحویل گرفت، در پایان فصل هشتم شد. فصل بعد اوضاع بهتر شد. بیلبائو توانست با رسیدن به رتبه پنجم جدول، به رقابت های جام یوفا راه پیدا کند اما یک پیشنهاد از آلمان و اوضاع سیاسی نابسامان ایالت باسک، هاینکس را به فکر بازگشت به کشورش انداخت. حضور دائمی تروریست های ETA در باسک و سایه ای که آنها بر روی زندگی اهالی این ایالت انداخته بودند، " دون یوپ" را حسابی ترساند و فراری داد:" زندگی در بیلیائو، با این ترس دائمی همراه است که ممکن است در یک تیراندازی یا بمب گذاری کشته شوید. این اتفاقات وحشتناک من را حسابی ترساند. با این وجود، کار در بیلبائو و زندگی در کنار مردم این منطقه یک موفقیت برای من بود. من چیزهای زیادی از آنها یاد گرفتم."
مقصد بعدی آینتراخت فرانکفورت بود؛ یک ناکامی تمام عیار؛ دوره ای کوتاه اما پردردسر؛ لبالب از درگیری با بازیکنان و اختلاف با مدیران باشگاه؛ یک کابوس 9 ماهه. هاینکس با تونی یبوا، کاپیتان تیمش و دو بازیکن دیگر (جی جی اوکوچا و مائوریسیو گائودینو) مشکل پیدا کرد و باشگاه را مجبور کرد تا آنها را بفروشد. اما این جایگاه او را تثبیت نکرد. یبوا یکی از محبوب ترین بازیکنان فرانکفورت بود و مدیران باشگاه که مجبور شده بودند او را به لیدز قرض بدهند، اصلا از این اتفاق راضی نبودند. آنها اعتقاد داشتند هاینکس بیش از اندازه انعطاف ناپذیر رفتار کرده؛ چیزی که یبوا هم بعد از سال ها آن فراموش نکرده بود:" رابطه ما براساس سو تفاهم بود. او سلسله مراتب داخل تیم را قبول نداشت. اصلا با من حرف نمی زد. او با کوپکه، بینز یا بِین حرف می زد؛ در حالی که من کاپیتان بودم."
بعد از اخراج از فرانکفورت، هاینکس نیاز به شارژ شدن باطری هایش داشت و چه جایی بهتر از اسپانیا و جزایر قناری. تنریف مقصد بعدی بود. باشگاهی کوچک که هر فصل برای سقوط نکردن تلاش می کرد اما با هاینکس همه چیز تغییر کرد. تنریف در همان اولین فصل با هاینکس به جام یوفا رسید. نتایج تنریف، مدیران بارسا را که به دنبال جانشینی برای یوهان کرویف بودند، به فکر به خدمت گرفتن هاینکس انداخت اما او که فرصت حضور در جام یوفا با بیلبائو را از دست داد، این بار تصمیم گرفت ماموریت اش را نیمه کاره رها نکند. با هدایت هاینکس، تنریف پدیده فصل 97-1996 جام یوفا بود؛ آنها با عبور از مکابی، لاتزیو، فاینورد و بروندبی به نیمه نهایی رسیدند. برای رسیدن به فینال باید از شالکه عبور می کردند؛ تنریف دیدار رفت را 1-0 برد تا رویای فینال پررنگ تر شود اما دیدار برگشت حکایت دیگری داشت. با گل لینکه، شالکه شکست دیدار رفت را جبران کرد تا بازی به وقت های اضافه برود. در فاصله 13 دقیقه به پایان بازی و ضربات پنالتی، ویلموتس یک بار دیگر برای آبی های گِلزِن کِرشِن گلزنی کرد تا حماسه تنریف در سرزمین مادری هاینکس به پایان برسد.
پایان فصل و یک پیشنهاد بزرگ دیگر؛ این بار از رئال. سفیدها به دنبال جانشینی برای کاپلو بودند و با پاسخ منفی اتمار هیتسفلد، قرعه به نام یوپ هاینکس افتاد. لورنزو سانز چندان علاقه ای به این گزینه نداشت اما بعد از مشورت با همتایانش در بیلبائو و تنریف، او را به عنوان سرمربی جدید رئال معرفی کرد. هاینکسِ قاطع و بداخلاق، در رختکن پر ستاره رئال خیلی زود دچار مشکل شد. او که می ترسید اتفاقات دو سال قبل در فرانکفورت تکرار شود، رویه ای جدید در پیش گرفت اما نتیجه با آن چه او انتظار داشت، بسیار متفاوت بود. کریستین پانوچی، مدافع ایتالیایی آن زمان رئال، بعدها در مصاحبه ای گفت:" او بیش از اندازه به بازیکنان احترام می گذاشت و این اشتباه بود." ستاره های پردردسر تیم چندان حرف شنوی ای از مربی جدید نداشتند و وقتی هاینکس تصمیم به جریمه آنها گرفت، سانز به بازیکنان تیم پیغام داد که "نگران نباشید!" با این وجود، رئال نیم فصل لالیگا را با صدرنشینی به پایان رساند و در چمپیونزلیگ هم به عنوان تیم اول، راهی مرحله بعد شدند، در حالی که بارسا در گروهش در پایین جدول قرار گرفت و حذف شد. اما همه اینها نتوانست حمایت رئیس را از سرمربی تیمش به همراه داشته باشد.سانز دائما با رسانه ها مصاحبه می کرد و از لیپی، زاکرونی و کاماچو به عنوان گزینه هایش برای فصل بعد نام می برد. او تقریبا در هر مصاحبه در مورد ترکیب اصلی مورد علاقه اش نیز صحبت می کرد و دوست داشت تا پسرش، فرناندو، که در آن فصل در فهرست بازیکنان رئال بود، در دیدارهای چمپیونزلیگ به میدان برود. لجبازی ستاره هایی مانند میاتوویچ و سیدورف ادامه داشت و از سوی دیگر، نتایج ضعیف نیم فصل دوم، عرصه را بر هاینکس تنگ تر کرد. حذف از کوپا دل ری مقابل تیم دسته دومی آلاوس و قرار گرفتن در رتبه چهارم لالیگا همه دست به دست هم داد تا وقتی هاینکس یک شب پیش از فینال آمستردام، در اتاق لورنزو سانز، با این سوال مواجه شود که " برای فردا چه احساسی داری؟" بگوید:" کاملا بی روحیه" کمتر از 24 ساعت بعد، او با جام قهرمانی چمپیونزلیگ دور افتخار می زد اما این سانز را از فکر به خدمت گرفتن مربی جدید خارج نکرد. هاینکس که به حسرت 32 ساله رئالی ها پایان داده بود، 8 روز بعد یک مربی اخراجی بود.
11 سال بعدی، تا برعهده گرفتن دوباره هدایت بایرن مونیخ به عنوان مربی موقت، دوره ناکامی مطلق بود. از رئال به بنفیکا، بازگشت به باسک و هدایت بیلبائو، یک فصل در شالکه؛ دو سال بیکاری، یک سال در گلادباخ و باز هم دو سال دوری از مربیگری. در کنار اینها بیماری همسر و مشکلات زندگی شخصی، به نظر می رسید رفته رفته هاینکس را به پایان خط نزدیک می کند؛ به فراموش شدن. گویی قهرمانی در چمپیونزلیگ با رئال قله ای بود که هاینکس در هنگام پایین آمدن از آن، لغزیده و تا کمرکش کوه غلت خورده بود اما درست در لحظه پرتاب شدن به دره ، دستی او را گرفت؛ بایرن. باشگاهی که زمانی به او پشت کرده بود، آماده بود تا جبران کند. کلینزمن به خاطر نتایج ضعیف اخراج شده بود و آنها به دنبال یک مربی موقت بودند. هاینکس با آغوش باز این پیشنهاد را پذیرفت و این اتفاق، او را بار دیگر وارد ویترین کرد. بایرنی ها برای فصل بعد با فن خال به توافق رسیدند اما هاینکس هم بدون تیم نماند. او به لورکوزن رفت تا دوره جدیدی را آغاز کند. لورکوزن را بعد از 7 سال به چمپیونزلیگ رساند و هرچند نتوانست در دو فصلی که در این تیم ماند، در بوندس لیگا به قهرمانی برسد اما تیمش یک رقیب جدی برای دورتموند و بایرن بود. او ستاره تیمش بود و همین بایرنی ها را که همیشه آماده دزدیدن ستاره های بقیه باشگاه های بوندس لیگا هستند، وسوسه کرد. فن خال اخراج شده بود و گزینه ای بهتر از هاینکس در دسترس نبود. به هر حال، او یک بایرنی قدیمی بود و یا آن طور که رومنیگه گفت "یک دوست که مطمئنیم می توانیم با او به موفقیت برسیم."
انقلاب در بایرن
بایرن با فن خال به فینال چمپیونزلیگ رسید اما علاقه زیاد سرمربی هلندی به حمله کردن، این تیم را به روزی انداخت که حتی برای فصل بعد نزدیک بود سهمیه لیگ قهرمانان را از دست بدهند. خط دفاعی تیم، آن طور که فیلیپ لام گفته بود، "ویران" شده بود و وظیفه هاینکس درست کردن این ویرانی بود. فن خال تاکید زیادی به داشتن بیشترین گزینه های هجومی در زمین حریف داشت و همین فاصله زیادی بین خطوط میانی و دفاعی تیم ایجاد کرده بود. هاینکس تغییری در آرایش 4-2-3-1 بایرن ایجاد نکرد اما بخش زیادی از تابستان 2011 را صرف کاهش فاصله بین خطوط تیم کرد. نتیجه این تغییر، "انسجام تیمی" بسیار بیشتر بایرن بود. فشردگی بازیکنان و پرس بیشتر روی بازیکنان حریف، فرصت پاس های طولی موثر را از آنها گرفت و مدافعان تیم کمتر در موقعیت تک به تک با حریف قرار گرفتند. او می دانست که حتی بهترین مدافعان میانی دنیا هم تنها در 70 درصد نبردهای تک به تک پیروز می شوند. پس چه بهتر که از چنین موقعیت هایی جلوگیری شود. خرید مانوئل نویر هم خیال مدافعان تیم را از درون دروازه راحت کرد. نتیجه این تغییرات نصف شدن گل های خورده تیم در بوندس لیگا بود و بایرن در آستانه سه قهرمانی قرار گرفت اما طلسم ناکامی های هاینکس در گام آخر شکسته نشد. بایرن هر سه جام را واگذار کرد تا فصلی که به نظر می رسید می تواند یکی از بهترین فصول تاریخ بایرن باشد، با کابوس شکست خانگی در فینال چمپیونزلیگ در یادها بماند. اما هاینکس دیگر مرد کم تجربه دو دهه قبل نبود. آنقدر سرد و گرم چشیده بود که بتواند ستاره های بی رمقش را بار دیگر جمع کند و یک تیم شکست ناپذیر بسازد. شش هفته زودتر از پایان فصل قهرمان لیگ شدند تا هاینکس "مسن ترین مربی ای که بوندس لیگا را فتح کرده"، لقب بگیرد؛ در حالی که از میانه های راه مشخص شده بود که در پایان فصل جای خود را به پپ گواردیولا خواهد داد اما نه خود کوتاه آمد و نه به ستاره هایش اجازه داد به چیزی جز موفقیت فکر کنند. تیم او در هر 6 دیدار پس از قطعی شدن قهرمان شان در بوندس لیگا به پیروزی رسید تا این سوال بارها و بارها در ذهن هواداران بایرن تکرار شود که آیا مدیران باشگاه تصمیم درستی برای کنار گذاشتن او گرفته اند؟
حالا هاینکس دو دیدار دیگر فرصت دارد تا ناکامی های همه این سال ها را جبران کند و به آنچه شایستگی اش را دارد، برسد. دو دیدار باقی مانده مقابل دورتموند و اشتوتگارت او را وارد "معبد خدایان" خواهد کرد و می تواند انتقام موفقیت هایی که هرگز فرصتی برای جشن گرفتن آنها را پیدا نکرد، بگیرد؛ از 5 گلی که به دورتموند زد تا قهرمانی در چمپیونزلیگ با رئال.